در «alone» سرگذشت برزو را میخوانیم: او کارمند بانک است که در بیست و چهارسالگی دورادور از پنجره عاشق دختری به نام ژاله میشود، به خواستگاری او میرود اما ژیلا و ژاله با هم وارد میشوند. آنها دوقلوهایی بودند که از کمر به هم چسبیده بودند. برزو عشق خود را اثبات و با ژاله نامزد میکند. ژیلا و ژاله کاملا شبیه بودند، اما ظاهر و شکل آرایش آنها متفاوت بود، سلیقهها و رفتارهای متفاوتی نیز داشتند. در طول نامزدی آنها ژیلا و ژاله برای عمل جدا شدن به بلژیک میروند و برزو یک سال از آنها بیخبر میماند تا اینکه روزی ژاله را میبیند، ژاله به او میگوید که در عمل جراحی ژیلا فوت کرده است. آنها با هم ازدواج میکنند و چهل و هفت سال از زندگی آرام و دلپذیر آنها میگذرد و صاحب فرزند و نوه میشوند. اما سرانجام مادر ژاله حقیقتی تلخ و باورنکردنی را برای برزو آشکار میکند که ژاله همان ژیلا است که به علت علاقة خود نقش ژاله را بازی کرده است. برزو ابتدا باور نمیکند اما با تصدیق ژیلا سرانجام واقعیت را میپذیرد. قصة زندگی آنها توسط یک مرد غریبة خارجی که برزو زندگیش را برای او تعریف کرده به نام «alone» به فیلم تبدیل میشود. در این کتاب داستانهای دیگری را با عناوین گریز در خزان، هفت روز نحس، ن. ن. ن میخوانیم که همگی تجربههایی در ژانر وحشت هستند.